زهرا شریعتی| شهرآرانیوز، خانواده اولیایی چهارفرزند داشت که سیدحسن سومیشان بود و بعداز فوت پدر، بهانهاش جور بود و میتوانست بهعنوان معلول بنشیند تا بزرگترها خرجیاش را بدهند، اما نمیخواست باری روی دوش کسی باشد. مادرش جزو نیروی خدماتی بیمارستان بود و برادرانش در شهری دورافتاده کار میکردند، اما او اصلا به بیماریاش فکر نمیکرد.
این دیدگاه سیدحسن اولیایی برای تمام مراحل زندگیاش بود. برای همین هم توانسته است گلیمش را از آب بکشد. او حالا کارآفرین چهلوششساله محله سیس آباد است. با اینکه سالها درگیر بازگرداندن سلامتیاش بوده، با عزم راسخ کارش را پیش برده و علاوهبر تولید و کارآفرینی در مکانی کمبرخوردار، در لیست صادرکنندگان هم قرار گرفته است. کارگاه او در خیابان شهیدکشمیری مکان خوبی بود تا پای حرفهایش بنشینیم.
از نقطه عطف زندگیاش شروع میکنیم؛ جایی که ناگهان سلامتیاش را از دست داد و ممکن بود که سرنوشتش مانند همه معلولان رقم بخورد؛ سیدحسن اولیایی، یازدهماه بیشتر نداشت که با وجود تب بالا، درقالب طرح فلج اطفال مجبور به دریافت واکسن شد و هنوز راه نیفتاده، از پا افتاد. او میگوید: طبق آن چیزی که برایم تعریف کردهاند در سه مرحله فلج شدم؛ اول پاها، بعد دست چپ و بعد هم صورت و بیماری ادامه یافت تا چهارسالگی که امکان تحرک را کاملا از دست دادم و مدام در بیمارستان تحتنظر پزشک بودم.
پساز توسل خانوادهام به امامرضا (ع)، به لطف خدا حالم بهتر و پیشرفت بیماریام متوقف شد. بعد از آن برای حرکتدادن اعضای ازکارافتاده، چندسال فیزیوتراپی انجام دادم و در نُهسالگی هم سه جراحی روی من انجام و خداراشکر تحرک اعضا بهتر شد و از آن موقع به بعد، تقریبا همه کارهایم را خودم انجام میدهم و مستقل شدهام.
از هشتسالگی که پدر را بهدلیل سکته از دست دادم، شروع کردم به کار؛ از خیاطی و چرخکاری گرفته تا کبابی و.... درآمدم کفاف نیاز خودم را میداد؛ گاهی هم به خرید خانه یا تهیه جهیزیه خواهرم کمک میکردم. هجدهساله بودم که وارد هنر کاشی معرق در آستانقدس رضوی شدم؛ علاقه نداشتم، اما چارهای نبود و باید روی پای خودم میایستادم.
ماجرای کارآفرینشدنش از این قرار است: «حدود هفدهسال پیش همزمان با کار معرق، در محله رسالت، یک تکه زمین خریدم و مرغداری راهاندازی کرد، اما مدت زیادی نگذشت که آن را جمع کردم و بعد از اخذ مجوز صنایع دستی، همراه یکی از همکاران، کارگاه کاشی سنتی به مساحت ۱۱۰متر راهاندازی کردم.
اوایل در کارگاه خودم مأمور به خدمت آستانقدس بودم و از آنجا سفارش آیینهکاری و معرق میگرفتم، اما بهمرور، از مساجد شهر و روستا گرفته تا مصلای بیرجند، بندرعباس، موکبهای بینراهی عراق، مساجد شیعیان طائف عربستان مشتریمان شدند. یادم نمیرود این اواخر که روابط ایران و عربستان تیره شد، بار محصولاتمان را که در فرودگاه طائف بود، نهتنها برگشت ندادند، بلکه خرد و خاکشیر کردند.»
شاید باورش سخت باشد، اما اولیایی با وجود بیش از پانزدهسال سابقه تولید و کارآفرینی برای بیش از پنجاهنفر، تاکنون حتی یکریال از هیچ ارگانی وام و تسهیلات دریافت نکرده است. حدود چهارسال پیش، بازار کاشی به هم ریخت و قیمتها افزایش یافت. او سرمایه آنچنانی نداشت.
تصمیم گرفت به سمت تولید محصولات چینی برود تا دخل و خرجش با هم بخواند؛ لیوان، ماگ، تابه، قوری، پیاله، پیشدستی، میوهخوری، قهوهخوری، نعلبکی و... که نمونههایش مثل آیینهکاری سقف از کاشیهای تولیدی خودش، زینتبخش دفتر کوچک کارگاهش شده و درمجموع آن را به اتاق کاری متفاوت تبدیل کرده است؛ «میتوان گفت حالا فصلی کار میکنیم؛ سفارش کاشی از اوایل تابستان و چینی هم از حوالی مردادماه رونق میگیرد. کاشی امکان دپو ندارد، اما چینی را میتوان مازاد بر تقاضا تولید و دپو کرد که بهعلت نبود سرمایه، آن هم میسر نیست.»
آنطورکه میگوید، در حال حاضر بسته به میزان سفارشها، حدود پانزدهنفر داخل کارگاه و چهلنفر هم خارج از آن و در محل پروژهها در شهرهای مختلف مشغول کار هستند. البته میتوان گفت این کارگاه با مساحت ۱۴۰۰ متر و امکانات کامل و میزهای ریختهگری که هریک با مشقات بسیار تهیه شده، درواقع یک کارخانه کوچک با ظرفیت اشتغال بیش از هفتادنفر و تولید چندهزار عددی است که مشکل فروش هم ندارد؛ فقط قهوهخوریهایش بیشاز ۲۰۰ هزار سفارش خارجی دارد، اما این افزایش ظرفیت و گسترش تولید و برندسازی، سرمایه خاص خود را میطلبد.
از رئیس و معاونان بهزیستی گرفته تا اعضای شورای شهر و مدیرکل میراث فرهنگی، همه از کارگاهش بازدید کرده و وعده حمایت دادهاند، اما تا امروز در حد همان حرف و وعده مانده و هیچ یک محقق نشده است. بااینحال وقتی میپرسم چرا همچنان پای کار ایستادهاید، بیدرنگ به سالن کارگاه اشاره میکند و میگوید: به خاطر این بچهها.
منظورش پانزدهکارگری است که تا پیش از سال نو در کارگاه مشغول بودند و حالا ششنفر شدهاند، دو خانم و چهار آقا؛ «پیشنهادهای زیادی برای کارفرمایی و مشاوره و... با درآمد بالا دارم؛ میگویند اصلا لازم نیست خودت مثل کارگران از صبح تا شب درگیر کار باشی یا با مشکلات تولید دستوپنجه نرم کنی؛ بیا اینجا با استفاده از هنر و تجربهات مشاوره بده و راحت درآمدت را داشته باش؛ اما جواب میدهم همه شیرینی کار برای من اینجاست که وقتی صبح وارد کارگاه میشوم، میبینم چندنفر دارند اینجا کار میکنند تا رزقی برای خانواده ببرند، یا نوجوانانی اینجا به اشتغال سالم مشغولاند که اگر کار برایشان نباشد، چهبسا دچار خلاف شوند.»
بهعبارت دیگر حسن آقا همهچیز را در حسابوکتاب مادی خلاصه نمیکند. نمونهاش اینکه برای جذب و پایان کار نیرو، شرط خاصی ندارد و سخت نمیگیرد؛ حتی اخیرا به پیشنهاد یکی از دوستانش در جامعه معلولان، بیشاز ۱۰نفر از معلولان تحت پوشش بهزیستی را جذب کرد که برخی هم روی ویلچر بودند و با اینکه کاراییشان کمتر از افراد سالم بود، بهطور کامل حقوق میگرفتند.
شاید به همین دلیل است که اغلب کارگران معتقدند دستمزدشان برکت دارد؛ «کار اینجا سخت و سنگین نیست، اما بعضی از جوانان امروز، اعم از معلول یا سالم، همت و پشتکار لازم را ندارند، وگرنه تا دلتان بخواهد کار هست.
برخی جوانان دنبال کار راحت و بدون زحمت هستند، درحالیکه نسل ما اول دنبال سودرساندن به صاحبکار بود، بعد برداشت خودش. درعینحال عادت ندارم کسی را بیرون کنم؛ فرصت میدهم تا خودش به ناتوانی و ناکارآمدیاش پی ببرد و کار را ترک کند. البته در این سالها هرکس اهل کار بوده، پیشرفت کرده و حالا برای خودش استادکار معرق، هفترنگی و آینهکاری است و سفارش میگیرد.»
حسن آقا تا اینجای راه نیز همینها را که دارد بهراحتی به دست نیاورده بلکه نتیجه سالها تلاش و پشتکار و جدیت است؛ آن هم در کاری که به آن علاقهای نداشته است و با داشتن چهار فرزند؛ «بعداز این همه سال هنوز هم به کاشیکاری علاقهمند نشدهام، اما اخلاقم این است که کار را باید به نحو احسن تا آخر انجام دهم، حتی اگر علاقهای نداشتم باشم.
بههمیندلیل همزمان با خیاطی یا کبابی و کار در آستانقدس، به کارگاه هم رسیدگی میکردم و صبح تا شب و شب تا صبح مشغول بودم تا جاییکه حدود ۱۰سال حداکثر دو ساعت در شبانهروز میتوانستم بخوابم؛ حتی مسافرت که میرفتیم، کاری بود، چون به شهرهایی سفر میکردیم که در آن پروژه درحال اجرا داشتیم.
حالا هم که دردسرهای مختلف از تأمین نیروی متعهد تا نوسانات بازار و بیمه و قبوض نجومی خدمات گاهی حتی باعث تعطیلی چندماهه کار میشود. اصولا تولید با ظرفیت محدود فعلی، سود چندانی ندارد و بیشترین سهم سود نصیب فروشنده میشود. اگر اینجا را بفروشم و پولش را در بانک بگذارم یا اجاره دهم، عایدی بیشتری خواهد داشت، آن هم بدون دردسرهای تولید.»
میثم بیستساله ساکن محله مهرگان است. از چهارماه پیش بهدلیل فوت پدر، سرپرست خانواده شده و یکی از اعضای تازهوارد کارگاه حسن آقا است. او میگوید: تا هفتم درس خواندم و بعد رفتم دنبال کار. قبلا در رستوران کار میکردم و حالا دوهفتهای است که در این کارگاه مشغول شدهام.
خوبی کار اینجا این است که آقای اولیایی همان ابتدا به ما امید و روحیه میدهد؛ میگوید «اگر واقعا پای کار باشید، خودم حمایتتان میکنم؛ کار را خوب یاد بگیرید و خودتان تولیدکننده شوید؛ نگران مواد اولیه یا فروش محصولتان نباشید، خودم آن را تأمین میکنم و در پایان هم از شما میخرم.» این صحبتها درواقع ما را دلگرم کار و آینده را برایمان روشن میکند.
خانم خروط، قدیمیترین نیروی کارگاه است که ۱۰ سالی میشود مشغول کار رنگآمیزی (هفترنگی) است. توانسته با درآمدی که دارد منزلشان را از شهرک شهیدرجایی به محله قرقی منتقل کند تا هم به کارگاه نزدیکتر باشد و هم آسایش بیشتری داشته باشند؛ «پدرم سالهاست که به رحمت خدا رفته و من کمکخرج خانه هستم.
از سال۸۹ در محدوده خیابان هفدهشهریور کار هفترنگی را یاد گرفتم و همانجا مشغول به کار شدم، اما راضی نبودم تا اینکه توسط یکی از همکاران با کارگاه آقای اولیایی آشنا شدم. از کار در اینجا کاملا راضیام، بهویژه آنکه گذشته از پرداخت منصفانه، آقای اولیایی ملاحظات خاصی مثل توجه ویژه به مناسبتهای مذهبی یا حمایت از معلولان و افراد ناتوان دارد.»